چیز های وحشتناکی می گویند از مرد و زنی که یک شب در رختخوابی در کنار هم دراز کشیدند ...
پ .ن : مرا تاب ـ این درد هست ...
وسط هرج و مرج کلاسی که هنوز استادش نیومده و نیگاه خیره من به پاچه های گشاد شلوار لی آبی تیره م و گوشم که پی حرفای رفیقم ـ که داره از فلانی حرف میزنه یهو یه صدای گرومب از دورها میاد و برقا میرن و همه کلاس ساکت میشه و درست همون موقع یکی از از پسرا با یه صدای سوزناک شروع میکنه خوندن : دریا موج ـ ، کاکا دریا موج ـ ..
و هیچ کدوم از ماها به این کار نداریم که شوخی خوند و یا جدی که همه مون از بهت ـ یه اتفاق ـ بد انگاری نیاز داریم به این صدای سوزناک .. گیرم که چند دقیقه بعد دوباره همون هرج و مرج .... اما همون چند دقیقه ...
مقنعه رو سر کرده و نکرده می پرم تو آسانسور و خیلی ناشیانه تو آیینه اش ماتیکم رو می زنم ، در آپارتمان رو که می بندم اولین تصویری که میاد جلو چشمام بی اراده کاری میکنه که روم رو برگردونم و کوچه رو با قدم هایی که آهسته اند از مواجه به تصویری ناگهانی و بعد تند میشوند از یادآوری کلاس استاد خشمگین رو طی کنم ...
هو.....م ... اسمش رو میزارم خود فروشی در خودرو ....
هر کاریش کنی همان طور باقی می ماند ، این جنوب ـ لکنته را میگویم .....
حتی همین الان که ماهی میگذشت و نبودم ، وقتی سوار ـ مینی بوس های قراضه میشوی و راننده اخمو که عرق از سر و روش می باره با یه لهجه اعصاب خورد کن بهت میگه سمت ـ بوفه بشین و در جواب ـ نیگاه ـ خشم برانگیز ناکت می گوید : ها چته ؟؟ ترکش خوردی ؟؟ و عطر کنزو من که همیشه میون این آفتاب و بوهای سردرد آور گم میشه...
میدانی آبادان است ، کاریش نمیتوان کرد ، لا مصب کار ـ خودش را میکند و دو پایی می رود رو اعصابت و ....
گاهی اوقات فک میکنم شبیه الویس هستی اما وقتی بغلت میکنم می فهم ام تو همیشه وودی آلن خودم باقی می مونی ..
پ .ن : ساهاک هر روز نفس می کشد همی ..