خاطره ها بر باد میرن گاهی اون وخت توقع اینکه یک ساهاک بر باد نره خیلی زیادیه !!

نظرات 11 + ارسال نظر
داش آکل (ع) دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 ق.ظ http://dashakol.blogsky.com/

چرا انقدر برام آشنایی؟

باهام بیشتر حرف بزن

هلیا دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ب.ظ http://piadebakhoda.blogfa.com

بر بادها سوار هم در منی بانو...

شماره و یا میل از خودت بزار واسم

قلمو دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ

نه..
ساهاک ها بر باد رفتند و کسی ککش...!

کسی به اونجاش هم نیست .
اینو میخواستی بگی ؟!!

علی سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 ب.ظ http://siakia99.blogfa.com

حالا تو سعیت رو بکن...

چشم استاد .
کاش میتونستم با تو پایان نامه وردارم

دختری که سلام نمیکنه پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:03 ب.ظ

کجایی ساهاکم ؟
من که میدونم داری یه جایی مینویسی....
کجایی؟

وااااای از دست تو که بعضی وختا میشی عین ـ مامان ها...
اینقدر ویلووون شدم من .
حال خوبی ندارم.
شاد نیستم اما زنده م .

داش آکل پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:13 ب.ظ http://dashakol.blogsky.com/

وبلاگت همون موقع هم یادمه که سیاه بود! فکر کنم عکس داشت و آهنگ هم!
مطمئن نیستم! اما اسمت خیلی برام آشناست! ساهک...
ساهک ساهک! اه کی بودی!!!

خوب فک کنم خودم هستم کابووی .
من واسه خودم دورانی داشتمی .
۴ سالی هست مینویسم و هی روزگار من رو پاک کرده و هی باز من مینویسم .
هوووم ۴ سال نوشتن رو هم دارم رد میکنم .
اما دیگه گذشته برو و بیا های من ..
این گوشه افتادم و به هیچکی سر نمیزنم و ماهی یکبار شاید بنویسمی .

وحید جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:31 ق.ظ http://naghmeyesokot3.blogfa.com

ساهاک هنوز میجنگد انگار....
این را آن نوشته بالای بلاگش تایید میکند هرچند گاهی انگار خودش یادش میرود...
نفس بکش...بخند....بگو سلام....

این عنوان از هر کسی بر نمی یاد... میاد؟

واقعا اینطور فکر میکنی ؟؟
بخوووودم امیدوار شدمی !!!
خیلی وخت بود نبودم هاااا و بی خبر از رفقا .
خوبید ؟

وحید جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 02:02 ب.ظ http://naghmeyesokot3.blogfa.com

خوبیم!

امیدوار باشید.... به خودتون....
تا جایی که ما یادمونه ساهاک همیشه محل رجوع برای حل مشکلات دوستانش بوده....

حتما در ساهاک چیزی دیده بودن که بهش پناه میبردن همی!؟

زندگی در عین پیچیدگی عجیب ساده اس...

به کامنت ات فکر خواهم کرد .... میدانم .
پس همیشه خوب باش .

سمیه چهارشنبه 30 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:38 ب.ظ http://17daghighe.blogfa.com/

هر روز وقتی به 4 راه که می رسم و سرمو بالا می گیرم روی بیلبور بنفش رنگ نوشته : لبخند بزنید.." یاد تو می افتم ... تقریبا هر روز من از جلوی این بیلبورد رد می شم .
سلاااام

میگذره این روزگاره تلخ تر از زهر...

پنهان یکشنبه 10 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:48 ق.ظ

همیشه یه میخ تو جیب آدم میکوبن

ابراهیم زنوزی شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:31 ب.ظ

برای اون هایی که روح سبز جنگل رو قبول ندارند تصوراین که یک روزی موجوداتی که کسی اون هارو به پشیزی قبول نداره تبدیل به مظهرزیباییُ وآزادی و سبکبالی می شوندمحاله و اگرقبول کنند هم مانند اینه که سند گناهکاری خودشون رو امضا کرده باشند.من درسته که همه را ازنزدیک نمی شناسم.اما یه کم حوصله به خرج می دم و دنبال انسانیت و زیبایی می گردم.
ساهاک من تورا تنها اازطریق وبلاگت می شناسم و زیبایی های منحصر به فرد وجودت را ازخلال نوشته هات حدس زدم.به نظر می رسه که تو تلقین کج فهم ها رو قبول کردی که از جنگل سبزدیگه هیچی وجودنداره.اما بدون که جنگل سبز توی دل آدم هاست که راحت دیده نمی شه.شما جوان ها هم پروانه اید مظهر سبکبالی نه گوشه ای ملول بودن.زنده اید و محکوم به زنده موندن.تو نترس .یک جا نایست.راه بیفت.فقط راه بیفت.خودراه بگویت که چون بایدرفت.

تو چقدر زیبا نوشته ایی ..
کاش من میتونستم به قلم خودت جوابت رو بدم ...
ممنونم ازت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد