-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 09:41
یک جاهایی یک وقت هایی اونقدر زیاد دور میشم که دیگه راه رسیدن به خودم رو بلد نیستم !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 09:41
یک جاهایی یک وقت هایی اونقدر زیاد دور میشم که دیگه راه رسیدن به خودم را بلد نیستم !!
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 شهریورماه سال 1390 09:24
take this waltz...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 مردادماه سال 1390 13:12
آنجا کسی نبود ....
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 08:49
هر آن باغی که نخلش سر به دربی ... پ . ن : بعد هم اینکه : ما به خرداد ـ پر از حادثه عادت داریم .
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 اردیبهشتماه سال 1390 16:28
من رو اسیر کرده ، هوای اردیبهشتی .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 26 آذرماه سال 1389 23:44
ببوسش ساهاک را که لب هایش خمیدگی های گریه دارد این زن !!
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 شهریورماه سال 1389 10:47
حریف و میزبان و میهمان سال وماه ـ هم بودیم و دریغ ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 11:00
همه گویند که یار ساهاک برفت از برش ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 11:29
خواب های طلایی جواد معروفی رو گوش میدم ، حس میخواد بخدا اینجور چیزا رو گوش دادن ..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 11:10
نمی بینم نشاط ـ عشق در جمع ..
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 01:53
خاطره ها بر باد میرن گاهی اون وخت توقع اینکه یک ساهاک بر باد نره خیلی زیادیه !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 خردادماه سال 1389 22:21
من با تو به هیچ سرزمینی سفر نکردم و حتی سرزمین خودم !!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 00:05
نوایی بزن پرده زیر و بم را ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 فروردینماه سال 1389 23:13
عشقت همخوابه میشه با یکی دیگه و تو هیچ کاری از دست ات بر نمیاد و تو درست تو همین سکانس بی هیچ دیالوگی قانون نمیدونم چندم ـ انیشتن رو نقض میکنی !! پ .ن : گاهی ساهاک بودن بی هیچ درد ـ جهان نمیخورد همی ..
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 اسفندماه سال 1388 20:36
با وجود اینکه می دونم باید خیلی از شماره تلفنهای تقویم سال قبل رو ، قبل از نوشتن توی تقویم جیبی سال جدید حذف کنم ، بازم مینویسمشون . ... از تکرار بیهوده این کار لذت میبرم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 بهمنماه سال 1388 19:15
آهای خانم چادری که تو اون ساعت های خفقان آور و سرد هر نیم ساعت یک بار می اومدی و دستای سرد و سنگ شده ام رو که اون لعنتی ها متورمش کرده بود و قرمز تو اون دستای گرمت میگذاشتی و مدام میگفتی : مقاومت کن و غروب که شد یه تیکه نون خشک از زیر چادرت بهم تعارف کردی و وقتی که میخواستم برم دستشویی حرکت دست هات رو احساس کردم که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 بهمنماه سال 1388 14:49
دیروز تو کافه بچه ها میگفتن : نکبت تو که چند هفته است تهرانی چرا هنو تو وبلاگت نوشتی زمین و آسمون آبادان ؟؟ منم میگم خو آسمون و زمین همه جا یه رنگ ـ ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 22:50
این روزا .. آویزونم از زمین و آسمون آبادان
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 12:45
خوابیده روی تختم و چراغا خاموشه ، میرم تو اتاق به هوای برداشتن کتابی ، توی تاریکی خیلی آروم میشینم رو تخت ، میپرسم : گریه کردی ؟؟ همونطور که دراز کشیده و مچاله شده جواب میده : ساهاک آخه چرا ما اینقدر بدبختیم ؟؟غم این اتفاق و نامردی که اینا در حق مون کردن یه طرف واکنش بابام هم یه طرف ..کنارش دراز میکشم و بغلش میکنم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 دیماه سال 1388 03:02
همه اسب ها از دشت ها رمیده اند ... + بطرز ناجوری بدم .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 دیماه سال 1388 13:44
مامان شده مهمان ، من رو کاناپه نشستم و به این فک می کنم که بهمن میشود یک سال که مامان هر وخت میاد خونه مون بحکم ـ یک مهمان میاد . یهو انگاری چیزی خاطرم بیاد میگم : راستی یه پارچه خریدم ، مامان صحبتش رو با میم قطع میکنه برمی گرده طرفم و میگه : حتمی یا قهوه ای ، مشکی یا طوسی .. لبخند میزنم میگم : قهوه ایی مادر ـ من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 دیماه سال 1388 15:25
با خستگی از چند شب نخوابیدن دارم پیاز رو خورد میکنم و حتی حالش رو نداشتم که جینم رو در بیارم ، دوست جون ـ نشسته رو کاناپه و داره میگه فلان دوست مون رفته خونه فلان پسر دانشگاه و وختی ازش پرسیده چرا رفتی ؟؟ اونم جواب داده خوب رفتیم فیلم ببینیم با هم .. اون وخت میاد کنار اوپن میاسته و میگه : تورو خدا ساهاک اینا چرا فک می...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 دیماه سال 1388 21:43
خوابم گرفته ، از داغ ـ تو ... پ .ن : البته امتحانات نمی ذاره بخوابم همی ..
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 22:16
خسته از کار و دانشگاه و یک غذای مانده از دیشب و هوس ـ دست پخت مامی و کلی درس و پروژه واسه سال آخری بودن مون و این همه دوری از عشق و سوز زمستون تو جنوب و صدای بنان و این تیکه از نوشته شهیار لامصب : ... تا که فهمید عاشقشی، خیلی می خواهیش، با.کر.گی ات رو ازت نخواهد برقص با من . و این تمام ـ امشب ـ من است .
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 22:48
بهت چشم دوختم ، تورو خدا ناامیدم نکن بشر ... پ .ن : میگما یوسف هم یه چی تو همین مایه ها تو زندان به بغل دستیش گفت که چندین سال تو زندان موند دیگه ؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 آذرماه سال 1388 02:32
گاهی وختا داشتن یه حوله ، یه کیف ، یه جوراب و یا حتی یه گیره سر با داشتن ـ یه مرد برام برابری میکنه . روزگار ـ عجیبی ـ ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 6 آذرماه سال 1388 14:52
چقدر سخت ـ وقتی کسی رو از دست بدی و نتونی براش عزاداری کنی .. من تورو از دست دادم و حتی اجازه نداشتم اشک بریزم ، لباس سیاه تنم کنم ، خرما خیرات کنم و برای شادی روحت قرآن ختم کنم و اونقدر بزنم به سینه م که از حال برم ... بخاطر ـ همه اینها اینقدر سختمه ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 آذرماه سال 1388 01:11
هر وقت بهش زنگ میزنم بدون استثنا میگه : کجایی ؟؟ تهرانی؟؟ و منم میگم : آبادانم مامان .... پ .ن : حالا با کد آبادان بهش زنگ زدم هاااا بازم میپرسه : کجایی؟؟ تهرانی؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 آبانماه سال 1388 23:50
میگن کسی که مسیح بجاش پای دار میره باراباس بوده ، یه آدم کافر و دائم الخمر . میگن بعد ـ اینکه مسیح مصلوب میشه واسه اینکه دهن ـ مردم رو ببندن و کسی بو نبره باراباس رو تبعید میکنند به یه معدن طلا و پاهاش رو می بندن به زنجیر پاهای یکی دیگه که اسمش ساهاک بوده . ساهاک پیرو مسیح بوده و باراباس هم کسی که مسیح بجاش کشته میشه...