این زن با من حرف نمی زند . 

- مادرم را می گویم -

نظرات 4 + ارسال نظر
رامین فرمانی شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:47 ق.ظ http://blog.farmani.ir

فردا می خوام برم شمال چند روزی استراحت کنم ساعت 3:30 صبح اومدم ببینمت به قول خودت همی!

ببوسش: مامان‌ها جلوی این یه قلم دووم نمیارن اگر یه روزی دختر کوچولویه خودت بوسیدت یاد این حرفم بیفت. آدم اگه مامان نداشته باشه دیگه هیچی نداره. از دلش در بیار هر چی که هست.
می خواستم بجاش برات لالایی دریا دادور رو بذارم گفتم حتما خوابیدی تا الان خانوم کوچولو

مدتی پیدام نمیشه می خوام درس بخونم تا بهمن اومدم خداحافظی هم بکنم. دوست خوبی نبودم می دونم. دوستی که وقتی آدم بهش احتیاج داره کناره آدم نباشه نمی تونه دوست خوبی باشه.

طعم گس و دخترانه ات رو بدون پوست بهم چشوندی از این بابت ممنونم. آدم های متفاوت افکار متفاوت دارن و من از اولین معلمم یادگرفتم که دنیا رو باید متفاوت دید و آدم های متفاوت همیشه بهم چیزای جدید یاد دادن حتی اگه خودشون واقف نبودن.
به هر حال تا مدتی نیستم.
و چقدر خوب می شد اگه وقتی بر می گشتم تو اون سایه های آبی چشمات حیات موج بزنه و طراوت. و تو انقدر قد کشیده باشی که دیگه برای دیدن دنیا لازم نباشه رو انگشتات وایستی، انقدری شده باشی که دستت برسه و سیب رسیده سر شاخه زندگیت رو بچینی و با پوست گازش بزنی!
خدائی که دارم و داری نگهدارت

میس کارتون شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:51 ق.ظ

سه شبه که خوابشو میبینم...از دستم عصبانیه

رویابیژنی شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:53 ق.ظ http://13484550.blogfa.com

توی دلش یه عالمه حرفه فروغک/ مگه میشه ادم مادر باشه و ساکت باشه/ مگه میشه دوستت نداشته باشه؟ به دلش / دلت / رجوع کن.

پدرام سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ق.ظ http://night-of-fire.blogsky.com

سلام
میتونم بفهمم چه زندگیه غم انگیزی داری ولی یه چیزی رو بدون همیشه چیزی هست که بشه باهاش خوشحال شد.
خیلی ها واسه یه اون روز زنده میمونن
اون روز واسه من رسیدن به عشقمه و دیگه هدفی برایه زندگیم ندارم
چرا از هدف زندگیت نمینویسی؟
البته میل خودته
خدانگهدار عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد