خانه عناوین مطالب تماس با من

نفس بکش ، بخند بگو سلام

نفس بکش ، بخند بگو سلام

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]
  • [ بدون عنوان ]

بایگانی

  • اردیبهشت 1391 2
  • شهریور 1390 1
  • مرداد 1390 1
  • خرداد 1390 1
  • اردیبهشت 1390 1
  • آذر 1389 1
  • شهریور 1389 3
  • مرداد 1389 1
  • تیر 1389 1
  • خرداد 1389 1
  • اردیبهشت 1389 1
  • فروردین 1389 1
  • اسفند 1388 1
  • بهمن 1388 2
  • دی 1388 7
  • آذر 1388 4
  • آبان 1388 7
  • مهر 1388 21
  • مرداد 1388 1

آمار : 61275 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 09:41
    یک جاهایی یک وقت هایی اونقدر زیاد دور میشم که دیگه راه رسیدن به خودم رو بلد نیستم !!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1391 09:41
    یک جاهایی یک وقت هایی اونقدر زیاد دور میشم که دیگه راه رسیدن به خودم را بلد نیستم !!
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 7 شهریور‌ماه سال 1390 09:24
    take this waltz...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 13:12
    آنجا کسی نبود ....
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 08:49
    هر آن باغی که نخلش سر به دربی ... پ . ن : بعد هم اینکه : ما به خرداد ـ پر از حادثه عادت داریم .
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1390 16:28
    من رو اسیر کرده ، هوای اردیبهشتی .
  • [ بدون عنوان ] جمعه 26 آذر‌ماه سال 1389 23:44
    ببوسش ساهاک را که لب هایش خمیدگی های گریه دارد این زن !!
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1389 10:47
    حریف و میزبان و میهمان سال وماه ـ هم بودیم و دریغ ...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1389 11:00
    همه گویند که یار ساهاک برفت از برش ....
  • [ بدون عنوان ] شنبه 6 شهریور‌ماه سال 1389 11:29
    خواب های طلایی جواد معروفی رو گوش میدم ، حس میخواد بخدا اینجور چیزا رو گوش دادن ..
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 11:10
    نمی بینم نشاط ـ عشق در جمع ..
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 01:53
    خاطره ها بر باد میرن گاهی اون وخت توقع اینکه یک ساهاک بر باد نره خیلی زیادیه !!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 5 خرداد‌ماه سال 1389 22:21
    من با تو به هیچ سرزمینی سفر نکردم و حتی سرزمین خودم !!
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1389 00:05
    نوایی بزن پرده زیر و بم را ...
  • [ بدون عنوان ] جمعه 20 فروردین‌ماه سال 1389 23:13
    عشقت همخوابه میشه با یکی دیگه و تو هیچ کاری از دست ات بر نمیاد و تو درست تو همین سکانس بی هیچ دیالوگی قانون نمیدونم چندم ـ انیشتن رو نقض میکنی !! پ .ن : گاهی ساهاک بودن بی هیچ درد ـ جهان نمیخورد همی ..
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 6 اسفند‌ماه سال 1388 20:36
    با وجود اینکه می دونم باید خیلی از شماره تلفنهای تقویم سال قبل رو ، قبل از نوشتن توی تقویم جیبی سال جدید حذف کنم ، بازم مینویسمشون . ... از تکرار بیهوده این کار لذت میبرم...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 19:15
    آهای خانم چادری که تو اون ساعت های خفقان آور و سرد هر نیم ساعت یک بار می اومدی و دستای سرد و سنگ شده ام رو که اون لعنتی ها متورمش کرده بود و قرمز تو اون دستای گرمت میگذاشتی و مدام میگفتی : مقاومت کن و غروب که شد یه تیکه نون خشک از زیر چادرت بهم تعارف کردی و وقتی که میخواستم برم دستشویی حرکت دست هات رو احساس کردم که...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1388 14:49
    دیروز تو کافه بچه ها میگفتن : نکبت تو که چند هفته است تهرانی چرا هنو تو وبلاگت نوشتی زمین و آسمون آبادان ؟؟ منم میگم خو آسمون و زمین همه جا یه رنگ ـ ...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 22:50
    این روزا .. آویزونم از زمین و آسمون آبادان
  • [ بدون عنوان ] دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 12:45
    خوابیده روی تختم و چراغا خاموشه ، میرم تو اتاق به هوای برداشتن کتابی ، توی تاریکی خیلی آروم میشینم رو تخت ، میپرسم : گریه کردی ؟؟ همونطور که دراز کشیده و مچاله شده جواب میده : ساهاک آخه چرا ما اینقدر بدبختیم ؟؟غم این اتفاق و نامردی که اینا در حق مون کردن یه طرف واکنش بابام هم یه طرف ..کنارش دراز میکشم و بغلش میکنم و...
  • [ بدون عنوان ] شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 03:02
    همه اسب ها از دشت ها رمیده اند ... + بطرز ناجوری بدم .
  • [ بدون عنوان ] جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 13:44
    مامان شده مهمان ، من رو کاناپه نشستم و به این فک می کنم که بهمن میشود یک سال که مامان هر وخت میاد خونه مون بحکم ـ یک مهمان میاد . یهو انگاری چیزی خاطرم بیاد میگم : راستی یه پارچه خریدم ، مامان صحبتش رو با میم قطع میکنه برمی گرده طرفم و میگه : حتمی یا قهوه ای ، مشکی یا طوسی .. لبخند میزنم میگم : قهوه ایی مادر ـ من...
  • [ بدون عنوان ] چهارشنبه 23 دی‌ماه سال 1388 15:25
    با خستگی از چند شب نخوابیدن دارم پیاز رو خورد میکنم و حتی حالش رو نداشتم که جینم رو در بیارم ، دوست جون ـ نشسته رو کاناپه و داره میگه فلان دوست مون رفته خونه فلان پسر دانشگاه و وختی ازش پرسیده چرا رفتی ؟؟ اونم جواب داده خوب رفتیم فیلم ببینیم با هم .. اون وخت میاد کنار اوپن میاسته و میگه : تورو خدا ساهاک اینا چرا فک می...
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 20 دی‌ماه سال 1388 21:43
    خوابم گرفته ، از داغ ـ تو ... پ .ن : البته امتحانات نمی ذاره بخوابم همی ..
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1388 22:16
    خسته از کار و دانشگاه و یک غذای مانده از دیشب و هوس ـ دست پخت مامی و کلی درس و پروژه واسه سال آخری بودن مون و این همه دوری از عشق و سوز زمستون تو جنوب و صدای بنان و این تیکه از نوشته شهیار لامصب : ... تا که فهمید عاشقشی، خیلی می خواهیش، با.کر.گی ات رو ازت نخواهد برقص با من . و این تمام ـ امشب ـ من است .
  • [ بدون عنوان ] یکشنبه 22 آذر‌ماه سال 1388 22:48
    بهت چشم دوختم ، تورو خدا ناامیدم نکن بشر ... پ .ن : میگما یوسف هم یه چی تو همین مایه ها تو زندان به بغل دستیش گفت که چندین سال تو زندان موند دیگه ؟؟
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 02:32
    گاهی وختا داشتن یه حوله ، یه کیف ، یه جوراب و یا حتی یه گیره سر با داشتن ـ یه مرد برام برابری میکنه . روزگار ـ عجیبی ـ ....
  • [ بدون عنوان ] جمعه 6 آذر‌ماه سال 1388 14:52
    چقدر سخت ـ وقتی کسی رو از دست بدی و نتونی براش عزاداری کنی .. من تورو از دست دادم و حتی اجازه نداشتم اشک بریزم ، لباس سیاه تنم کنم ، خرما خیرات کنم و برای شادی روحت قرآن ختم کنم و اونقدر بزنم به سینه م که از حال برم ... بخاطر ـ همه اینها اینقدر سختمه ...
  • [ بدون عنوان ] پنج‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1388 01:11
    هر وقت بهش زنگ میزنم بدون استثنا میگه : کجایی ؟؟ تهرانی؟؟ و منم میگم : آبادانم مامان .... پ .ن : حالا با کد آبادان بهش زنگ زدم هاااا بازم میپرسه : کجایی؟؟ تهرانی؟؟
  • [ بدون عنوان ] شنبه 30 آبان‌ماه سال 1388 23:50
    میگن کسی که مسیح بجاش پای دار میره باراباس بوده ، یه آدم کافر و دائم الخمر . میگن بعد ـ اینکه مسیح مصلوب میشه واسه اینکه دهن ـ مردم رو ببندن و کسی بو نبره باراباس رو تبعید میکنند به یه معدن طلا و پاهاش رو می بندن به زنجیر پاهای یکی دیگه که اسمش ساهاک بوده . ساهاک پیرو مسیح بوده و باراباس هم کسی که مسیح بجاش کشته میشه...
  • 58
  • صفحه 1
  • 2