-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 آبانماه سال 1388 01:38
خوب من دقیقا نمیدونم با پسری که بهم مسیج میده و میگه مرا ببوس ... رو گوش کنیم حال میکنم و یا با خود ـ آهنگ مرا ببوس ...؟؟ پ .ن :به نیمه شب ها دارم با یارم پیمان ها ...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 آبانماه سال 1388 09:27
ها....ن ای عاشق شوریده من ، خوابت هست ؟؟ پ .ن : بدجوری هم خوابش هست اونجوری که من رو هم فراموش نموده است همی ..
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 00:19
میگن : عشق مثه هوا می مونه ، فقط کافیه عمیق تر نفس بکشی . پس : نفس بکش ، بخند ، بگو : سلام ....
-
باطوم ..باطوم ..باطوم ..باطوم .. باطوم .. باطوم ..
یکشنبه 10 آبانماه سال 1388 20:48
میتونی صدا رو بشنوی ؟؟ من از الان دارم صداها رو می شنوم ... دیگه چه اهمیت داره که تو این موقع سال از گرما به دیوار تکیه بدی و حس کنی عادت شدی و یه عالمه درس داری سال آخری و روحت ضربه خورد و کوچیک شد و تازه شام هم درست نکردی و یک نفر هم رد بشه و بهت متلک بندازه ... پ .ن : خواهر و برادرت واست میل میزنن و لباسای هالوین...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبانماه سال 1388 02:04
می گن آدما همه چی رو میدونن فقط باید یادشون بیاد ... پ .ن : خو لعنتی یادم بیار تا بهت بگم.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 1 آبانماه سال 1388 17:44
با بی حوصلگی آدامس رو تو دهنم به دندونام پاس میدم. داره بلند بلند تلفن حرف میزنه و با یه دستش فرمون رو گرفته ، همچین که صورتش رو ته ریش هاش پر میکنه خیلی بیشتر دوسش دارم . میدونم داره با کی حرف میزنه ـ آشناست ـ . انگار طرف باورش نشده حرفشو که تارانتینو بر طبق عادت هزار ساله ش میگه : به جان ـ ساهاک نمی تونم .... آخ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 15:48
از تو رکب خوردن هم عالمی دارد همی ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 مهرماه سال 1388 01:05
خوب وایسا حساب کنم ببینم اگه قرار بود من رو با همه آرزو های نافرجام ام خاک کنند چند قطعه باید سفارش می دادم همی؟؟
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 مهرماه سال 1388 18:15
واسه بعضی ها من یه رفیق خوبم که خونه داره و هر وقت دوست داشته باشن میتونن برن و بیاین و به خوشگذرونی هاشون برسن .... واسه بعضی دیگه من یه همکارم که هر وقت یکی حامله شد و یا ماموریت بهش خورد و لوس بازی در اورد جایگزینش میشم و یه استعلامی هم میخوره تو پرونده ام ..... واسه بعضی های دیگر هم روزی چند خط نوشته ام توی ـ صفحه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 23:21
مامان نشسته رو کاناپه قرمز رنگ و با اون چشماش میشی رنگش بهم میگه : تو یه دختر فضول و دل سنگی هستی که فقط خودتو واسه خواهرت می کشی .... پ .ن : اونایی که من رو می شناسن قضاوت کنند همی ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 مهرماه سال 1388 23:53
دیشب تو دفترم نوشتم : تارانتینو ساعت ۶ صبح فردا از تهران ـ وامونده واسه این سگ دونی پرواز دارد و از دیشب یک ریز مسیج میزند که : من صبحانه میخوام ها ... و میدانم صبح ـ یک روز تعطیل رسما دهن ما را سرویس می نماید همی ... پ .ن : امروز صبحی در رو که بروش وا کردم یه عروسک که معلوم نبود گاو بود یا خرس یا گوسفند دستش بود و...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 18:11
امروز ساعت ۵:۵۷ صبح با تنفر به orgasm رسیدم .. اون وقت برای دلداری دادن خودم به خودم گفتم : خوب اگر این آرامش 260 ثانیه ایی بعد از س ک س نبود ( تورو خدا نگید واسه شما بیشتر بوده ) که حتما ما هم الان مثل _ دایناسور ها بودیم همی ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 20 مهرماه سال 1388 22:22
تخت ـ همخوابگی ما همیشه یک پایه ش لق بود ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1388 12:36
شاید مصیبت ها یار یکدیگرند, وقتی می آیند....با هم می آیند... پ .ن : امروز یکی از اون شرجی های وحشتناک ـ آبادان ـ
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 18 مهرماه سال 1388 03:39
بعد از چندین ماه میایی خانه پدری و ابهت سالار خانه و جو مجهول همیشگی اش که حق با چه کسی ست ؟؟ و یا کدامیک دشمن و کدامیک دوست ست ؟؟ تو را در بر میگیرد و پرید زودتر از موعد میشوی .. به مادرت میگویی : مامی نوار بهداشتی داری ؟؟ و مادرت با آن لحن که مثلا میخواهد به تو فهماند چقدر از احوالات ـ من بی خبری جواب میدهد : اوه...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 12:37
روزت مبارک همی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 23:36
کم نیستند ماشینای مدل آنچنانی که از دوبی بار میزنن و تو کوچه های نمور این سگ دونی ویراژ می دن اما کم هستند ماشینای کذایی که درست روبه روی خیابان ـ دانشگاه در حالی که دارم ساعت آموزشگاه رو به رفقا یادآوری میکنم جلوی پام استاپ کنه و از صندلی راننده یه پسری هوا رو از لای دندوناش غلت بده و بگه : ساهاک سوار نمیشی ؟؟ و من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 مهرماه سال 1388 16:15
من خوشحالم ...خوشحالم اما خوشحالیم رو پنهان میکنم نه اینکه بخوام شبیخون بزنم به حرف برشت که آنکه میخندد هنوز ....و نه اینکه هنوز باورم نشده ، فقط و فقط به این خاطر که این خوشحالی حق ـ منه و بیش از اونچه که بشه فکرشو کرد دوست دارم عادی زندگی کنم ....لااقل برای چند وقت . پ .ن : خنده دار ـ ... دیوارای بتونی رو که مقابل...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 23:48
تبانی می کند قلبم با تو و من خود بی خبرم از این همه ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 13:43
اگه قرار بود آدم با هر بار عاشقیش گناهکار محسوب بشه اون وقت دنیا پر بود از آدم های گناهکار .. پ .ن : اینو واسه تو نوشتم دخترک ـ معصوم و احمق
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 00:23
نمی تونم بهت برسم و دهنم سرویس می شود همی ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 16:44
چیز های وحشتناکی می گویند از مرد و زنی که یک شب در رختخوابی در کنار هم دراز کشیدند ... پ .ن : مرا تاب ـ این درد هست ...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مهرماه سال 1388 20:33
وسط هرج و مرج کلاسی که هنوز استادش نیومده و نیگاه خیره من به پاچه های گشاد شلوار لی آبی تیره م و گوشم که پی حرفای رفیقم ـ که داره از فلانی حرف میزنه یهو یه صدای گرومب از دورها میاد و برقا میرن و همه کلاس ساکت میشه و درست همون موقع یکی از از پسرا با یه صدای سوزناک شروع میکنه خوندن : دریا موج ـ ، کاکا دریا موج ـ .. و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 مهرماه سال 1388 11:39
مقنعه رو سر کرده و نکرده می پرم تو آسانسور و خیلی ناشیانه تو آیینه اش ماتیکم رو می زنم ، در آپارتمان رو که می بندم اولین تصویری که میاد جلو چشمام بی اراده کاری میکنه که روم رو برگردونم و کوچه رو با قدم هایی که آهسته اند از مواجه به تصویری ناگهانی و بعد تند میشوند از یادآوری کلاس استاد خشمگین رو طی کنم ... هو.....م ......
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 10 مهرماه سال 1388 23:21
این زن با من حرف نمی زند . - مادرم را می گویم -
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 15:39
هر کاریش کنی همان طور باقی می ماند ، این جنوب ـ لکنته را میگویم ..... حتی همین الان که ماهی میگذشت و نبودم ، وقتی سوار ـ مینی بوس های قراضه میشوی و راننده اخمو که عرق از سر و روش می باره با یه لهجه اعصاب خورد کن بهت میگه سمت ـ بوفه بشین و در جواب ـ نیگاه ـ خشم برانگیز ناکت می گوید : ها چته ؟؟ ترکش خوردی ؟؟ و عطر کنزو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهرماه سال 1388 20:25
گاهی اوقات فک میکنم شبیه الویس هستی اما وقتی بغلت میکنم می فهم ام تو همیشه وودی آلن خودم باقی می مونی .. پ .ن : ساهاک هر روز نفس می کشد همی ..
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 مردادماه سال 1388 01:19
" توو زندگی چیزای قشنگ تری هم هست " اینو آلن دلن توو یه فیلم به دختره می گفت .... رضا موتوری پ . ن : می دونم نابهنگام ـ اما ، خداحافظ رفیق ....