کم نیستند ماشینای مدل آنچنانی که از دوبی بار میزنن و تو کوچه های نمور این سگ دونی ویراژ می دن اما کم هستند ماشینای کذایی که درست روبه روی خیابان ـ دانشگاه در حالی که دارم ساعت آموزشگاه رو به رفقا یادآوری میکنم جلوی پام استاپ کنه و از صندلی راننده یه پسری هوا رو از لای دندوناش غلت بده و بگه : ساهاک سوار نمیشی ؟؟ و من هم درست مثل ـ دختر های ۱۴ ساله احمق که عشق ـ یک طرفه چند ساله دارن وحتی خوابیدن ـ پارتنر شون با یکی دیگه چیزی از عشق شون کم نمیکنه بگم : تو که رانندگی بلد نیستی مرسدس ندزد و اون احمق هم متوجه تیکه ایی که بارش کردم نشه و بگه : اینی که سوار شدم مرسدس نیستااااا و همچین با سرعت از مقابل خیابون ـ دانشگاه رد بشه که انگار نه انگار ..... 

پ .ن : برام مهم نیست دیگه طعم ـ سه گوش های فلفلی بدهم یا ندهم  .

من خوشحالم ...خوشحالم اما خوشحالیم رو پنهان میکنم نه اینکه بخوام شبیخون بزنم به حرف برشت که آنکه میخندد هنوز ....و نه اینکه هنوز باورم نشده ، فقط و فقط به این خاطر که این خوشحالی حق ـ منه و بیش از اونچه که بشه فکرشو کرد دوست دارم عادی زندگی کنم ....لااقل برای چند وقت . 

پ .ن : خنده دار ـ ... دیوارای بتونی رو که مقابل هم درست کردیم و لبخند های صورتی که بهم تحویل می دیم . مثله اینکه بفهمی داری سرما میخوری آسونه رفیق ... 

تبانی می کند قلبم با تو و من خود بی خبرم از این همه ...

اگه قرار بود آدم با هر بار عاشقیش گناهکار محسوب بشه اون وقت دنیا پر بود از آدم های گناهکار .. 

پ .ن : اینو واسه تو نوشتم دخترک ـ معصوم و احمق

نمی تونم بهت برسم و دهنم سرویس می شود همی ...

چیز های وحشتناکی می گویند از مرد و زنی که یک شب در رختخوابی در کنار هم دراز کشیدند ... 

پ .ن : مرا تاب ـ این درد هست ...

وسط هرج و مرج کلاسی که هنوز استادش نیومده و نیگاه خیره من به پاچه های گشاد شلوار لی آبی تیره م و گوشم که پی حرفای رفیقم ـ که داره از فلانی حرف میزنه یهو یه صدای گرومب از دورها میاد و برقا میرن و همه کلاس ساکت میشه و درست همون موقع یکی از از پسرا با یه صدای سوزناک شروع میکنه  خوندن : دریا موج ـ ، کاکا دریا موج ـ .. 

و هیچ کدوم از ماها به این کار نداریم که شوخی خوند و یا جدی که همه مون از بهت ـ یه اتفاق ـ بد انگاری نیاز داریم به این صدای سوزناک .. گیرم که چند دقیقه بعد دوباره همون هرج و مرج .... اما همون چند دقیقه ...

مقنعه رو سر کرده و نکرده می پرم تو آسانسور و خیلی ناشیانه تو آیینه اش ماتیکم رو می زنم ، در آپارتمان رو که می بندم اولین تصویری که میاد جلو چشمام بی اراده کاری میکنه که روم رو برگردونم و کوچه رو با قدم هایی که آهسته اند از مواجه به تصویری ناگهانی و بعد تند میشوند از یادآوری کلاس استاد خشمگین رو طی کنم ... 

هو.....م ... اسمش رو میزارم خود فروشی در خودرو ....

این زن با من حرف نمی زند . 

- مادرم را می گویم -

هر کاریش کنی همان طور باقی می ماند ، این جنوب ـ لکنته را میگویم ..... 

حتی همین الان که ماهی میگذشت و نبودم ، وقتی سوار ـ مینی بوس های قراضه میشوی و راننده اخمو که عرق از سر و روش می باره با یه لهجه اعصاب خورد کن بهت میگه سمت ـ بوفه بشین و در جواب ـ نیگاه ـ خشم برانگیز ناکت می گوید : ها چته ؟؟ ترکش خوردی ؟؟ و عطر کنزو من که همیشه میون این آفتاب و بوهای سردرد آور گم میشه... 

میدانی آبادان است ، کاریش نمیتوان کرد ، لا مصب کار ـ خودش را میکند و دو پایی می رود رو اعصابت و ....