خسته از کار و دانشگاه و یک غذای مانده از دیشب و هوس ـ دست پخت مامی و کلی درس و پروژه واسه سال آخری بودن مون و این همه دوری از عشق و سوز زمستون تو جنوب و صدای بنان و این تیکه از نوشته شهیار لامصب :
... تا که فهمید عاشقشی، خیلی می خواهیش، با.کر.گی ات رو ازت نخواهد
برقص با من .
و این تمام ـ امشب ـ من است .
...امان از این شهیار !!!
واینهمه دوری از عشق!
انگار
عـ شـ ق
حجاب
می زاید
(!)
من وکیل شهیارم!
خودش نیستما... به جون خدا.
هووووی
لامصب با موکل من بودی؟
من فقط در حضور موکلم صحبت می کنم!
...
مث که شب های توام مث واسه ما ط.خم.یه ها
ای واااای گفتی پروژه خرابم کردی ..لامصبا تموم شدنی هم نیستند!
امان از این درسا که تمومی ندارن...
دلم برا دخی جنوبی هی می تنگه...هی...
تو کی حالت خوش میشه ؟!
فروغک ....چرا کم مینویسی؟