مامان شده مهمان ، من رو کاناپه نشستم و به این فک می کنم که بهمن میشود یک سال که مامان هر وخت میاد خونه مون بحکم ـ یک مهمان میاد . یهو انگاری چیزی خاطرم بیاد میگم : راستی یه پارچه خریدم ، مامان صحبتش رو با میم قطع میکنه برمی گرده طرفم و میگه : حتمی یا قهوه ای ، مشکی یا طوسی .. لبخند میزنم میگم : قهوه ایی مادر ـ من ..میرم که پارچه رو بیارم صداش رو میشنوم که به میم میگه : بچه هم که بود دست میذاشت رو این رنگااا ....و درست همون لحظه فک میکنم چقدر همه این برخورد ها و تصویر ها ابلهانه اند و هیچی نمیتونه حال _ من رو سرجاش بیاره حتی پارتنرم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد